بازگشتی دوباره به رشته هنری...

 

کامپیوتر به جای گرافیک

سال دوم دبیرستان علارقم مخالفت های مادرم و با وجود این که می توانستم در دبیرستان نمونه شهرستانمان ( سبزوار ) درس بخوانم، تصمیم گرفتم بیش از این وقت خود و والدینم را نگیرم و بروم هنرستان.

من اهل درس خواندن و رقابت با شاگرد های پر تلاش نمونه نبودم. من دوست داشتم علاقه ام را دنبال کنم.

قرار بود رشته گرافیک بخوانم. چون از بچگی به هنر علاقه داشتم. داستان نقاشی کشیدن هایم را نیز کمی قبل تر در همین وبلاگ نوشته ام.

در بدو ورودمان به هنرستان کمال الملک سبزوار همراه با جناب پدر، یکی از دبیران رشته کامپیوتر را زیارت نمودیم.

آقای کرمی از دبیران برجسته رشته کامپیوتر در آن هنرستان و همچنین استاد دانشگاه بود. آن موقع هنوز نمی شناختمش. ولی بعد ها در سرنوشت من خیلی تاثیر داشت!

با او که صحبت می کردیم، رشته خودش را تبلیغ می کرد و از مزایا و آتیه برنامه نویسی برایمان سخن می گفت.

همچنین در مشورت هایی که با معاونین هنرستان داشتیم کاشف به عمل آمد که گویا بچه های رشته گرافیک در آن هنرستان خیلی ولنگار تر از بچه های رشته کامپیوتر بودند.

در میان کامپیوتری ها حداقل یکی دو تا بچه ی زرنگ و مودب پیدا می شد. اگر وارد جمع گرافیکی های تنبل می شدم خدا می دانست عاقبتم چه می شد. ( بلانسبت گرافیستان هنرمند و هنر دوست )

اینگونه شد که من به جای گرافیک، در آن هنرستان مشغول به تحصیل در رشته کامپیوتر شدم.

اول با خودم فکر می کردم که کاش می توانستم همان گرافیک را بخوانم. اما گذر زمان به من درسی داد که هیچگاه فراموش نخواهم کرد!

 

آن سوی کنکور

آن سال هم به سرعت گذشت و سال بعد من کنکور داشتم. اتفاقا در همان روز های قبل کنکور بود که جناب پدر در آزمون استخدامی یکی از ادارات دولتی پذیرفته شدند. لذا قرار بود که خانواده به پایتخت نقل مکان کنند.

من هم اگر در دانشکده شمسی پور تهران پذیرفته می شدم می توانستم در کنار خانواده ام باشم. وگرنه باید در شهرستان ور دل پدربزرگ و مادربزرگ می ماندم. در اینجا بود که رشته کامپیوتر و مخصوصا آقای کرمی خیلی کمکم کردند.

ظاهرا آقای کرمی کلاس کنکور هم برگزار می کرد. من و چند تن دیگر از همکلاسی هایم در این کلاس ها شرکت کردیم و اینگونه شد که توانستم در دانشکده شمسی پور تهران پذیرفته شوم.

 

بازگشت به هنر

بعد از سه ترم تحصیل در رشته کامپیوتر متوجه شدم که این رشته اصلا با روحیات من سازگار نیست.

چون نه تنها دروس عمومی همچون ریاضی و فیزیک را به سختی می گذراندم؛ بلکه حتی به دروس تخصصی ای همچون برنامه نویسی ( که اصل رشته کامپیوتر است ) علاقه نشان نمی دادم. دوباره اقتدا کرده بودم به تنبلی و درس نخواندن.

تا این که یک شب بعد از اخبار شبانگاهی که با جناب پدر مقابل جعبه جادویی دراز کشیده بودیم، ناگهان فراخوانی پخش شد. گوینده باصدایی قرّا گفت:

دانشکده رسانه خبرگزاری فارس، دانشجو می پذیرد! ...

در رشته های خبرنگاری، عکاسی خبری، سینما-تدوین و...

جناب پدر برگشت و به من گفت: برو اینجا را پیدا کن ببین چگونه است. من هم با جستجوی کوتاهی در اینترنت متن فراخوان و محل دانشکده را یافتم.

این شد که در رشته سینما-تدوین مشغول تحصیل شدم و دوباره به خط هنر بازگشتم.

 

با خدا همگام شو

اما اگر از ابتدا در هنرستان گرافیک می خواندم، دیگر آقای کرمی ای نبود که برای کنکور به من کمک کند! دیگر شمسی پوری و تهرانی نبود.

اینجا بود که فهمیدم خدا همیشه بهترین اتفاقات را برای ما رقم می زند. ما فقط باید به او اعتماد کنیم و با او راه بیاییم.

خیلی وقت ها اتفاقاتی می افتد که ما فکر می کنیم خیلی بد شد. این فقط نمونه کوچکی از آن بود. گاهی کارمان به جایی می کشد که فکر می کنیم خدا فراموشمان کرده!

اما در همین حال خدا آینده خوبی را برایمان پیش بینی کرده. اتفاقی که می تواند زندگی ما را متحول کند. پس با خدا همگام شو...