ما با کتابخانه ها بیگانه هستیم...

در شهرستان ما کتاب خانه ای بود که اجازه نمی دادند شخصا در میان قفسه های آن قدم زده و کتابی را که می خواهی برداری. این عقده هنوز بر دلم مانده!

 

ما با کتابخانه ها بیگانه هستیم.

همچون مردمانی بی تمدن که تا به حال به عمرشان کتاب ندیده اند.

آنان که نمی دانند کتاب خوردنی است یا پوشیدنی؟!

درست مثل انسان های نخستین.

البته شاید همه تقصیر ها به گردن ما نباشد. خود کتابخانه ها نیز به اندازه ما یا شاید بیشتر از ما مقصرند.

برخی کتابخانه ها به جای جاذبه، دافعه دارند. قوانین سخت گیرانه کتابخانه ها ما را از یار مهربانمان دور می کند.

فی المثل همین جستجو در برگه دان ها. اگر نظر من را بخواهید می گویم بهتر است خودتان شخصا از نزدیک کتاب ها را لمس کنید و تورق بزنید.

بعضی ها می پندارند کتاب هم شیئی است در میان سایر اشیاء ( که از آنچه در آینه می بینید به شما نزدیک ترند! )

خیر آقا! کتاب جان دارد. کتاب نفس می کشد. کتاب روح دارد.

من فکر می کنم جستجوی کتاب خوبی برای مطالعه در برگه دان، همانقدر مزحک است، که جستجو در اسناد اداره ثبت احوال به دنبال دوست!

وقتی شما قصد دارید مونسی برای گذران اوقات خود برگزینید، حکما ابتدا روی ماهش را زیارت و ندایش را نیوش می کنید. ( البته غیر از به اصطلاح دوست یابی های مجازی این روز ها که اصلا عمق ندارد )

حتی برای مدتی با وی هم کلام می شوید تا با افکارش آشنا شوید. تا خوب بشناسیدش.

این چنین می توان تصمیم گرفت که ایشان را دوست خود بدانیم یا خیر. غیر از این است؟

پس چرا یار مهربان را از این قائله مستثنی می دانیم؟ چرا کتاب را داخل آدم به حساب نمی آوریم؟